ساعت ها به ساعت خیر مانده ام.
به تک تک واژه هایت فکر کرده ام. تو فرشته، نه بالاتر از آنی که توصیفت کنم.آنقدر بالا که پروردگارم هرجا نامش را برد، تو را کنار خودش جا داد.
به “اف” فکر میکنم.رشته افکارم را داستان مهر و محبتت گسست؛ اما چه گسستنی.
عاشق آنم که دستانت را که هیچ،کف پایت را ببوسم. نه بوس بارانت کنم.
چه بزرگی خدای من! چه آرامشی در این بوسیدن قرار داده ای.
خدای من!چقدر دوستمان داری. همه خیر کثیر را لب دستمان گذارده ای و من چه جاهلانه به خیرت دست رد میزنم. بیدارم کن، یاریم ده بیدار شوم. چو بیداری درختان زمستانی. در فصل میلاد ریحانه النبی، کوثر رسالت،حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها. مادر تمام خلق جهان.
اسمت بردم و دلم هوایی خانه مولایم، امیر بیان، امیر المومنین، آقایم علی علیه السلام شد.
مادر، چه عاشقانه زندگیت گذشت، با کوله باری از درس برای من که دخترم، همسرم، مادرم، خاله ام، عمه ام و یک زنم و بانو.
همه افتخارم به توست.میلادت مبارک. خاک پایت را بوس باران میکنم به یمن قدمت ای حضرت مادر و به دعای مادرانه ات در حقمان دلخوشم. مادر دعایمان کن سربازانی واقعی باشیم برای پسرت، مولای غریبم، عاشق نفسهایت با خون چشم.دعایمان کن مادر! که مهربانیت ایمان دارم، حضرت مادر.
بازم سلام
همراه من! دقت کردی همه چیز نو میشود؛ حتی آدم ها.
همسفر! دنیای عجیبی است یکی می آید و دیگری می رود، به سرعت باد. آن که آمده با خود افراد جدیدی می آورد و خیلی ها را با آمدنش آزرده میکند و گاه دلشکته و گاه…
دنیای عجیبی است.میدانم، میدانی، دنیای بی ثباتی است.از همین روست که آن عارف بزرگ مرتبه، هیچگاه در نشستنش تکیه نزده.
همسفر! از روزی که به این صندلی نشستم، تکیه ندادم چون بی ثباتی صندلیم را که هیچ بی ثباتی و گذرا بودن دنیا را باور داشتم.
فهمیدم دنیای پارتی هاست و خیلی از جایگاه ها موروثی،کافی است از تو بهتر یا نزدیکتر ببینن، هزار خوبی و حسن را به باد فنا می دهند و یک بدی و گاه چندتا را معرکه میکنن تا بار تکلیفشان سبک شود.
دنیای عجیبی است…..
میدانم! توهم با آهی که کشیدی همراهم شدی.
میدانی همسفر! سخت تر آن است که به ظاهر از یزید و یزیدیان متنفر باشیم و در باطن در صف آن ها و گاها در لباس آن ها ظاهر شویم. شاید باورش سخت باشد؛ اما من خوب معنای تحریف های معنوی و لفظی را فهمیده ام. وبیش از لفظ از تحریف معنویش میترسم.
همه چیز نو می شود؛ اما، زمین، آسمان، ای نفس سرکش! من کجام….
از گم شدن فرار میکنم به آغوش مولایم و از ریسمان ولایت میرسم به آغوش و رحمت واسعه پروردگارم.
عجب آرامشی. آری! زمین هم مامنگاه آرامش میشود، وقتی آسمانی شوی و در آسمان نمانی و با دل آسمانیت نزد بندگانش بازگردی و دردت درد بندگانش شود، آن هم به واسطه درد خدا داشتند.
خدای من! عجیب بوی نو شدن می آید. من آبادی دل خودمان را میخواهم و بچه هایم را، آن ها که به لطف و رحمتت نگاهشان سمت دل ماست.آنان که به عشق آخرین بازمانده، مهر سربازی را به جان و دل خریده اند.
دوستت دارم! ای نویی که کهنگی نداری و همیشه زنده ای، به عشقت زنده مان بدار و به عشقت بمیران، به عشق محمد و آل محمد.
میان ثانیه ها گم میشوم، هرچه به روز ماندن مادر بین دیوار و درب نزدیک میشوم.
میسوزیم و ……
آقا به چشمهای خون بارتان، دستهای ما را بگیر در میان آتش جهل و ظلم….
میترسم، میترسم که سوز درد مادر را زمانه، جهل و ظلم بستانت از دلم و مرا به آن سوی درب برد….
میترسم که در فراغ یوسفت مادر، زجه زنم و راه را گم کنم وقت واقعه…
نه…….
به فریاد من می رسد در حادثه، چادر میم مثل مادرم…….
یا شمس الشموس سلام
آقای رئوف! با جسارت، از آل رسول صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که جواب واجب است.
خوب میدانم داده اید.اما دریغ از دل و گوش و چشم آلوده ام.
اکنون برای عرض ارادت و تسلیت پیشاپیش آمده ام و با دلی که خود خبر داری بهتر از خودم.
یا امام مهربانی محض! گفتن که قابلم ندانستی و دلم….
من شکسته ام و مانده ام که…
آقا من لایق سلام و نگاههتان نبودم قبول؛ اما شما را به کرم، عطوفت و مهربانی، مادرم کرده بیان.
آقا! به حساب بدیم گذاشتمو سوختم. از نا اهلی دلم؛ اما قبول نکرد دلم ناامیدی از شما.
هنوز سمت نگاهم به گنبدت خیر است.هنوز هوای دلم پرکشیدن، به سمت کوی شماست.
آقا!نگاهی بفرما به چشم دلم، کوریش میکشد مرا.
این روزها صدای فریاد غربت مولا؛چو فریاد امیر بیان کر میکند گوش زمان و من هنوز غافل از احوال خویشتنم.
آقا!دلتنگ کربلایم و چشمم به پنجره فولاد شماست؛آری کربلا و غربت مولا اینجاست.حسین زمان چقدر تنهاست.
آقا به رئوفیت میسوزم.آقا….
آقا! صدای مادرتان از پشت در هنوز….
آقا!ببخش و بگیر دستم را ….
سلام
بعداز صدم ثانیه ها،ثانیه ها،،دقیقه ها،ساعت ها،روزها،هفته ها و ماه ها. اکنون آماده ام.
آماده ام با کوله باری از….
بگذار سکوت کنم و خدایم راشکر.
شکر که غمم داد تا به برسم.
ددرد داد تا بیدار شوم و آگاه.
آگاهیم داد تا به او نزدیک شوم.
خدای من! شکرت.
اشکم دادی تا صفای باطن بیابم.
خدای من این روزها به بوی سوختن چوب ها نزدیک میشوم.
میترسم به وسعت و عمق تاریکی وجودم که تو را و راه تو را گم کنم.
میترسم از اینکه فقط نگذارم که دشمن به درب خانه برسد، اما زمان که زمان به قدرت رسیدن مولا شد جا بزنم.
آخر مولایم مدت هاست که تنهاست.
چون به معنای واقعی بیدار نشدم، ظلم بازی است که از ضعف من بیداد میکند.اگر من و مثل من، بیدار شود و با نفسهای مولا هماهنگ همه چیز بصیرت میابد و نفس میکشد.
خدای جهانیان! به فضلت امید دارم از فضلت به من قدرت حرکت در مسیر مولایم ببخش.
بانو، مادر همه امت، نگاهت را سخت محتاجم که مادرانه دریافتیم.