بسم الله الرحمن الرحیم تو بگو درد و دل من میگویم دردِ دل
آقا جان…
باز ازهمه جا رونده و بریده اومد پیش خودت…..
اومدم پیش خدام و خودت یه چیزایی بگم، درِ گوشی…
میدونم میدونی …..
میدونی گرونی هست اما ناله مردم غنی و متوسط بالاتره و صدای شکر صورت به سیلی سرخ نگشته ها رساتر…
خدای من و مولایم….
گاهی با خودم میگم واقعا به حال ما بخندید یا گریه کنید…
اما نه …..
به خالصای کم جامعه برامون دعا می کنید…
شما به ما نگاه می کنید؛ به حرمت دستای بالا آمده درمیان همهمه های گرانی و نداری و خرابی اوضاع، به آن دست ها که دل بریده از دنیا و به تاراج رفت آخرت ناله که نه زجه می زنند…… حتما نگاهمان می کنید و دعای شماست که روی پایمان ایستاده ایم…
مادر بزرگ با تمام نداریش در این گرانی ها وقتی از کفاره روزه اش پرسید …. لحطه تامل کردم و گفتم خدایا پیش این بنده ات من چقدر کوچکم….
صبر کن عجله نکن!!!
کوچکیم برای آن نبود که مادر بزرگ واجبش را سوال می کرد و می خواست دینش را ادا کند؟! نه…
می دانی؟! دستانش پر از خالی بود؛ پر از ایمان و خالی از مال دنیا…
در جوابش گفتم: مادر شما که نداری به شما نیست تا پولدار شوی. مهربان نگاهی کرد و گفت امانت خداست جانم و نفسهایم… می دهم همانقدر که دارم قالی می بافم و میدهم، خدا جبار است و رحیم کمک می کند….
اشک در چشمانم غلطیت از لرزش دستان و محکمی ایمان اش و شست و لرزان نشدن باورش در اوج گرانی ها…
گفتم مادر فدای باور و اعتقادت که راه حل میابر اسلام را گفتم و تو از نترسیدن روزی گفتی… دستانش را به قداست تو مهربان خدایم بوسه زدم و گفتم مادر دعایم کن…
گفت مادر خدا همیشه بزرگ است و خدای گرانی و ارزانی یگی است باور من و توست که در بوته امتحاناست…
دیدم که چه کوچکم ….
آیه های قرآن را نخواندهاما باور دار و من خواندم و نفهمیدم… بماندکه خیلی از ما حفظ کردیم و نفهمیدم…..
آری درد دل است و فتنه های آخر الزمانی بی شمار من به نگاه و دعای شما محتاجم….
خدا و آقایم…