از دور سلام …
آقا و اربابم …
دلتنگم… دلتنگ شما، حرم …
هوای ما بسی نفس گیر است…
به فریادمان برس …
من آمدنت را بیش از همیشه احساس می کنم…
نه تنها من همه جهان آمدنت را احساس نه در خواست می کنند….
شنیده ای می گویند: غدیر، یک تاریخ است؛ تاریخی که ابتدایش مدینه است، میانش کربلا، انتهایش ظهور…
اما من که گوش به دهان عزیز دلم سید علی است؛ ایمان دارم این تاریخ، با بیداری جهانی به انتهایش نزدیک است…
خدا کند نه اهل کوفه باشیم و نه چون مردمان کربلا…
بیا برای هم و با هم دعا کنیم …
برای غدیری؛ که آرام آرام به انتهایش می رسد…
برای سلامت نفس و روح هم ….
برای….
بیا دعا کنیم همراه چاشینی اقدام و عمل …
ثابت کرده ایم که می توانیم ….
امروز کاروان حرکت می کند…
می پرسی از کجا به کجا؟…
از مدینه به نینوا… آری؛ نینوا… چرا مژگانت بارانی است؟ …
بگذار بگویم … اما، در همین آغاز سفر … جایی، بین راه، خبری رسید…
می پرسی چه؟ … «مسلم» به شهادت رسید… و اشک بر گونه های خورشید نشست…
اما این کاروان چه با شکوه آهنگ حرکت کرده است … اما چرا اینقدر زود … میدانم؛ می دانی، فردا عرفه است…
آری! او آمد … تا من و تو جا نمانیم؛ چون گذشتگان ، در غدیر … اما، او آمد! و قبل از آمدن نشانه ها و ره توشه من و تو را در پای کوه عرفات با اشک گذشت… این؛ یعنی هنوز به ما امید دارد…
مهربانی اش همیشگی است … فقط در نینوا نیست بگذار از قبل سفر بگوییم، و کربلا را بگذارم برای محرم …
چه عاشقانه می خوانی عزیز دل مادر… می خواهی با من چه بگویی که هنوز پای عقلم لنگ می زند و تو …
خوب است که با خود زینب می بری … تا کربلا در کربلا نماند…
آخر غدیر در غدیر…
اما بگذار از امروز بگویم و فردا…
حرکت کردی، از ظلم به سوی نور … از عدم ذلت پذیری به سوی آزادگی…
آیا خواستی بگویی؟! … از خود ببرم … تا راحت، نفس را قربانی کنم… تا غدیر را فراموش نکنم، فراموشی که بهایش عجیب سنگین است … و آن کربلاست …
آری عرفه! یعنی بریدن از خود و هر آنچه غیر خداست و رسیدن به تو و آرمان تو… بریدن از من …و رسیدن به او..
تا در قربان به راحتی نفس را قربانی کنم و حضور همیشگیش را در گوشه گوشه قلب و ذهن و اعمال و رفتارم و کردارم نظارگر باشم …
تا با رسیدن، به غدیر … چنان مدافع ولایت گردم، که کربلایی دیگر تکرار نگردد…
درست چون تو … تنها و غریب، سر بر خاک گرم کربلا و جز رضای او نخواستی…
او آمد … آری! به نینوا … تا باز گوش و چشم و دل خواب رفتیمان را بیدار کند…
حال با این همه نشانه و ره توشه و فدایی …
کجائیم؟؟؟؟؟
آیا آخرین بازمانده … چو مولایم علی است … یا چو اربابم غریب … ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چقدر این روزها زود می گذرد…
نگاهی به عقب کن؛ اما در آن نمان…
ببین چقدر زود دو ماه گذشت…
اما حرف سر این دو ماه نیست…
چشمانمانم خیس گذشت روزهایی است که به سرعت برق پایان یافتند…
روزهایی که نفس کشیدنش عبادت، خوابش عبادت، یک آیه قرآنش یک ختم و هزاران زیبایی که سحرگاهان مهمان آن می شدی و در طول روز از آن بهره می بردی…
چقدر زود گذشت…
اما ایمان دارم خدا از ما نخواهد گذشت…
دلم تنها عشق تو را می خواهد، رسیدن به سجاده و آیه های نور و عطش و سیراب نشدن…
دلم سجده های طولانی میخواهد…
و نگاه همیشه مهربانت را که هیچگاه از من نگرفتی…
اما…
زود می گذرد…
زود گذشت…
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ…
?شهادت سردار سرافراز جهان اسلام حاج قاسم سلیمانی
به دست آمریکای جنایتکار ?رو به تمامی مردم ایران تسلیت عرض میکنیم…
آمریکا این شیطان بزرگ قطعا تقاص سختی پس خواهد داد!!
شادی روح پاک حاج قاسم و همه شهدای اسلام صلوات…?
آقا جان شما را بخدا بیا….
این کلاس ســرد،حضور تو واجب است
این بار چندم است که استاد غایب است
نرگس شکفتــه است تو را داد مي زنــد
آقا بیا ڪه فاصــله فــریاد مي زنــد
این روزها نمي شـــود اندوهگین نبود
دلــواپس نهایــت تلخ زمیـن نبود
امروز دلم عجیب تو را درد مي کشــد
دستم مدام واژه ی «بر گـرد» ميڪشـد
امضاء : دو چشم خیس و دلي در هوایتـان
دیوانه ای كه لك زده قلبش برایتــان…
اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج
آقا دوباره جمعه شده است.خبر بدی داده اند.سرباز سرفراز دیگری رفت.آقا دگرلب نمیزنم، خود بخوان شرح دل غم دار ما …